ماری نمی توانم برای ساعت خوابم، ساعت کارم و ساعت تمرینم برنامه ریزی کنم.
همیشه می شنویم که می گویند همه قادرند هر روز در ساعت معینی بیدار شوند، چای بنوشند، و به بستر می روند - و از این انضباط خشنودند.
از نظر من، این مردم همیشه فقط همان یک روز را زندگی می کنند. اگر بتوانم در قلب یک انسان، گوشه ای تازه را به او بنمایانم، بیهوده نزیسته ام. موضوع خود زندگی است، نه شعف یا درد یا شادی یا ناشادی. نفرت به همان اندازه ی دوست داشتن خوب است - یک دشمن می تواند به خوبی یک دوست باشد.
برای خود زندگی کن - زندگی ات را بزی. سپس به راستی دوست انسان خواهی شد.
من نیازمند آنم که بگذارم چیزهایی که باید رخ بدهند،پس باید برای حوادث غیر مترقبه آماده بود. برای من، هر روزی که می گذارد تفاوت دارد،و وقتی هشتاد سالم بشود، همچنان منتظر تجربه هایی خواهم بود که درون و بیرونم را دگرگون می کند.
وقتی پیری فرا می رسدف دیگر به کارهایی که کرده ام نخواهم اندیشید، دیگر گذشته است. می خواهم از هر لحظه زندگی که هنوز برایم باقی مانده، استفاده کنم. نه برای مسائل مهم، که تنها می توان برای کارهای خرد برنامه داد. آن که برای کارهای مهم برنامه می ریزد، همه چیز را به مسائل کوچک تبدیل می کند. 25 دسامبر 1912
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر