(بی.مکیولی) سالها در مقام دستیار واعظ بزرگ (ادینبورگ) ،( الکساندر وایت) کار می کرد.
روزی فرا رسید که مکیولی، باید آن شهر را ترک می گفت.وایت به او گفت:( مایلم پیش از آنکه ما را ترک کنی، هدیه ای به تو بدهم، این هدیه می توانست یک تابلو یا یک کتاب باشد،اما تو از این بابت کمبودی نداری،پس بگذار این را به تو بدهم...)
او دست در جیبش فرو برد،کلیدی در آورد و ادامه داد:( این کلید خانه ی من است.هر زمان به ادینبورگ آمدی، می توانی از آن استفاده کنی!)
قلب مکیولی فشرده شد، وایت دری همیشه گشوده در برابر او نهاده بود.
و این همان کاری است که خداوند همیشه برای هریک از ما انجام می دهد.هر کدام از ما می توانیم در هر زمان وارد خانه خدا شویم،همه ی ما می توانیم،فقط اگر کلید را بچرخانیم.
روزی فرا رسید که مکیولی، باید آن شهر را ترک می گفت.وایت به او گفت:( مایلم پیش از آنکه ما را ترک کنی، هدیه ای به تو بدهم، این هدیه می توانست یک تابلو یا یک کتاب باشد،اما تو از این بابت کمبودی نداری،پس بگذار این را به تو بدهم...)
او دست در جیبش فرو برد،کلیدی در آورد و ادامه داد:( این کلید خانه ی من است.هر زمان به ادینبورگ آمدی، می توانی از آن استفاده کنی!)
قلب مکیولی فشرده شد، وایت دری همیشه گشوده در برابر او نهاده بود.
و این همان کاری است که خداوند همیشه برای هریک از ما انجام می دهد.هر کدام از ما می توانیم در هر زمان وارد خانه خدا شویم،همه ی ما می توانیم،فقط اگر کلید را بچرخانیم.
> جی.پی.واسوانی<
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر