۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

داستان کوتاه (الاغ ها و انسانها)


کشاورزی الاغ پیری داشت که یه روز الاغش اتفاقی میفته تو ی یک چاه بدون آب .

کشاورز هر چه سعی کرد نتونست الاغ رو از تو چاه بیرون بیاره .

برای اینکه حیوون بیچاره زیاد زجر نکشه کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتن چاه رو با
خاک پر کنن تا الاغ زود تر بمیره و زیاد زجر نکشه .

مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاکهای روی بدنش
رو می تکوند و زیر پاش می ریخت و وقتی خاک زیر پاش بالا می آمد سعی میکرد
بره روی خاک ها .

روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا اومدن ادامه داد تا اینکه به لبه ی چاه رسید و بیرون اومد .

مشکلات زندگی مثل تلی از خاک بر سر ما میریزند و ما مثل همیشه دو اتنخاب داریم .
اول اینکه اجازه بدیم مشکلات ما رو زنده به گور کنن و دوم اینکه از
مشکلات سکویی بسازیم برای صعود!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر