پیرمرد خوش برخورد و ملیحی هر از یکبار برای فروش اسباب و اثاثیه به عتیقه فروشی خیابان (نیوهمپشایر) مراجعه می کرد.
یک روز زن عتیقه فروش پس از خروج پیرمرد از مغازه به همسرش می گوید:« دلم می خواست به پیرمرد بگویم پقدر انسان خوش برخورد و نازنینی است و چقدر از دیدنش روحیه پیدا می کنم.»
عتیقه فروش پاسخ می دهد:« حق با توست.این دفعه که اومد بهش بگو.»
تابستان سال بعد، دختر جوانی وارد عتیقه فروشی می شود و پس از معرفی خود به عنوان دختر همان پیرمرد خوش برخورد و ملیح اظهار می دارد که پدرش چندی پیش دارفانی را وداع گفته است.
زن عتیقه فروش، آخرین گفت و گوی خود و همسرش را پس از خروج پیرمرد از مغازه برای او تعریف می کند..دختر، در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده، گریه کنان می گوید:«آه، ای کاش اینو بهش می گفتید، چون خیلی در روحیه اش تاثیر می گذاشت.آخه یه آدمی بود که نیاز داشت اطمینان حاصل کند که دوستش دارند.»
عتیقه فروش بعدها می گفت:
« از آن روز به بعد، هر حرکت یا جنبه ای از مردم را که به نظرم خوب و خوشآیند می آید ، به آنها ابراز می دارم. چون امکان دارد که فرصت دیگری برایم مقدور نباشد.»
یک روز زن عتیقه فروش پس از خروج پیرمرد از مغازه به همسرش می گوید:« دلم می خواست به پیرمرد بگویم پقدر انسان خوش برخورد و نازنینی است و چقدر از دیدنش روحیه پیدا می کنم.»
عتیقه فروش پاسخ می دهد:« حق با توست.این دفعه که اومد بهش بگو.»
تابستان سال بعد، دختر جوانی وارد عتیقه فروشی می شود و پس از معرفی خود به عنوان دختر همان پیرمرد خوش برخورد و ملیح اظهار می دارد که پدرش چندی پیش دارفانی را وداع گفته است.
زن عتیقه فروش، آخرین گفت و گوی خود و همسرش را پس از خروج پیرمرد از مغازه برای او تعریف می کند..دختر، در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده، گریه کنان می گوید:«آه، ای کاش اینو بهش می گفتید، چون خیلی در روحیه اش تاثیر می گذاشت.آخه یه آدمی بود که نیاز داشت اطمینان حاصل کند که دوستش دارند.»
عتیقه فروش بعدها می گفت:
« از آن روز به بعد، هر حرکت یا جنبه ای از مردم را که به نظرم خوب و خوشآیند می آید ، به آنها ابراز می دارم. چون امکان دارد که فرصت دیگری برایم مقدور نباشد.»
منبع کتاب:جانب عشق عزیز است،فرومگذارش/مسعود لعلی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر