۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

چگونه آزاده زندگی کنیم؟


گرچه این نیازها برای همه‌ی انسان‌ها ضروری‌ست، اما اولویت‌بندی آن‌ها در افراد متفاوت است.

«ویلیام گالاسر»، روان‌پزشک آمریکایی اعتقاد دارد انسان‌ها پنج‌دسته نیاز اساسی دارند:

- نیازهای حیاتی مانند غذا، خواب کافی، نیاز جنسی و نیاز به مسکنِ راحت و امن

- نیاز به تفریح، بازی، اکتشاف و تنوع

- نیاز به تعلق‌داشتن، رابطه، مهر و محبت و داد و ستد عاطفی

- نیاز به قدرت، مالکیت و توانایی دخل و تصرف در دنیا

- نیاز به آزادی، حق رأی و حق انتخاب

گرچه این نیازها برای همه‌ی انسان‌ها ضروری‌ست، اما اولویت‌بندی آن‌ها در افراد متفاوت است. برای نمونه ممکن است نیاز به تفریح و اکتشاف در فردی آن‌قدر بالا باشد که حاضر به داشتن خانه و اتومبیل شخصی نباشد اما شهرها و کشورهای مختلف را ببیند و آداب و رسوم و دیدنی‌های دنیا را خود لمس‌کند، درصورتی‌که در فردی دیگر، ممکن است کاملاً برعکس باشد و از نظر او، مسخره و مضحک به‌نظر برسد که فردی اجاره‌نشین باشد اما پس‌انداز خود را صرف سفر به آفریقا نماید!

چنین فردی خواهد گفت: «آفریقا را در فیلم‌ها هم می‌توان دید، اما نمی‌توان تمام عمر مستأجر بود!» درحالی‌که نفر اول به او خواهد گفت: «چه تفاوتی دارد که سند خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنی، به‌نام چه کسی باشد؟! مستأجربودن این حسن را دارد که خانه‌ها، محله‌ها و همسایه‌های متنوعی را تجربه می‌کنی اما آفریقا را نمی‌توان در صفحه‌ی تلویزیون لمس‌کرد، بویید و چشید!»

از نظر شما کدام‌یک از این دو نفر، منطقی‌ترند؟!
بسته به این‌که شما به کدام‌یک از آنان شبیه‌تر باشید، به این سؤال جواب می‌دهید. در هر فرهنگی، برخی اولویت‌ها غالب‌اند و برای مردم آن جامعه، انتخاب آن‌ها منطقی‌تر به‌نظر می‌آید، درحالی‌که ماجرا هیچ ارتباطی با «منطق» و «تفکر منطقی» ندارد. فرهنگ غالب در جامعه‌ی امروز بشری موجب شده که نیاز به «قدرت، مالکیت و ثروت» آن‌‌قدر مهم شود که انسان‌ها حاضر باشند «خودفروشی» کنند!

وقتی از «خودفروشی» صحبت می‌کنیم، بیش‌تر افراد به کسانی‌ فکر می‌کنند که «تن‌فروشی» می‌کنند اما من وقتی از «خودفروشی» صحبت می‌کنم، منظور دیگری دارم. از نظرِ من، «خودفروشی» یعنی فردی حاضرباشید در ازای پول، تن به کاری بدهد که خودش آن را «غیراخلاقی» می‌داند. افراد زیادی حاضرند در ازای پول زیاد، تن به کارهایی بدهند که پیش از دریافت این پول، خودشان چنین کارهایی را غیراخلاقی می‌دانسته‌اند. آنان در توجیه چنین کاری می‌گویند: «مأمورم و معذور!» و استدلال می‌کنند که: «اگر من این کار را نکنم، دیگری آن را انجام خواهد داد، چه فرقی می‌کند؟! به‌هرحال این کار را کسی انجام خواهد داد، چرا پول آن به من نرسد؟!»

حدود یک‌سال پیش، فردی برای مشاوره به مطب من آمده بود. این فرد، تحصیلات بالایی داشت و در سیستمی کارمی‌کرد که اساساً به آن، بی‌اعتقاد بود و کارهای آن سیستم را اتلافِ‌وقت و بودجه و انرژی می‌دانست، با این حال به آن کار ادامه می‌داد و دلیل کارش را این می‌دانست که اگر از آن سیستم استعفا بدهد، در جای دیگر، درآمد کم‌تری خواهد داشت. در تعریف من، این کار، «خودفروشی» است. درحالی‌که در فرهنگ غالب جامعه، این فرد، یک فرد کاملاً منطقی‌ست چون مالکیت، قدرت و ثروت، نمره‌ای بالاتر از آزادگی، وارستگی و داشتن حق انتخاب دارد.

وقتی در جامعه‌ای چنین اتفاقی رُخ‌دهد، نباید تعجب‌کنیم که هرروز شاهد رفتارهای غیراخلاقی مانند دروغ، ریاکاری، سهل‌انگاری، تقلب، کم‌کاری، دزدی، خشونت و... باشیم.

هر انتخابی در زندگی بهایی دارد؛ تا اولویت‌بندی خود را تغییر ندهیم، دنیای‌مان تغییر نخواهد کرد: «گندم از گندم بروید، جو ز جو!»

مجله شادکامی و موفقیت - دکتر محمدرضا سرگلزایی - روان‌پزشک


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر