۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

شیخ ابوسعید


شیخ ابوسعید را گفتند: «فلان کس بر روی آب می‏رود.» گفت: «سهل است، بزغی و صعوه ای نیز برود». گفتند :«فلان کس در هوا پرد.» گفت:«مگسی و زغنه‏ای می‏پرد.» گفتند: «فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می شود.» شیخ گفت:«شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می‏شود. این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و بخورد و در میان بازار در میان خلق ستد و داد کند و با خلق بیامیزد و یک لحظه، به دل، از خدای غافل نباشد.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر